-
تسلیم
یکشنبه 9 دیماه سال 1386 13:57
-
سنگسار
یکشنبه 9 دیماه سال 1386 13:44
-
پروانه
یکشنبه 9 دیماه سال 1386 13:11
-
خودکشی کبوتر
یکشنبه 9 دیماه سال 1386 13:04
-
ببخشید شما ثروتمندید
یکشنبه 9 دیماه سال 1386 12:38
هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى مچاله شده بودند. هر دو لباس هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزیدند. پسرک پرسید:«ببخشین خانم! شما کاغذ باطله دارین» کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آنها کمک کنم. مى خواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم...
-
گرسنه
چهارشنبه 5 دیماه سال 1386 15:44
-
غمگین
چهارشنبه 5 دیماه سال 1386 15:43
-
آزادی
چهارشنبه 5 دیماه سال 1386 13:26
حتی در التحاب حتی بدون آب حتی درون بند حتی در اوج مرگ آزادی را فریاد میکشم
-
مرگ گنجشک
چهارشنبه 5 دیماه سال 1386 11:20
زیر برفهای آب شده زمستانی جسد گنجشکی بود که تمام سرما را نغمه خواند بهار می آید
-
دریچه
چهارشنبه 5 دیماه سال 1386 11:16
من از دریچه هر صبح نگاهت میکنم خورشید
-
آب
چهارشنبه 5 دیماه سال 1386 11:15
-
زورگو
سهشنبه 4 دیماه سال 1386 12:21
همین چند روز پیش، «یولیا واسیلیاِونا » پرستار بچههایم را به اتاقم دعوت کردم تا با او تسویه حساب کنم . به او گفتم: بنشینید«یولیا واسیلیاِونا »! میدانم که دست و بالتان خالی است امّا رودربایستی دارید و آن را به زبان نمیآورید. ببینید، ما توافق کردیم که ماهی سیروبل به شما بدهم این طور نیست؟ - چهل روبل...
-
خودکشی در مه
دوشنبه 3 دیماه سال 1386 22:56
در "مه"هیچ چیز آغاز و پایان ندارد! "مه"حیرانی است!هیچ چیز مطلقا درست نیست و هیچ چیز مطلقا غلط!به هیچ چیز نمی توانی اطمینان کنی و به هیچ چیز نمی توانی شک کنی!سایه ها از کنارت عبور میکنند ،بدون اینکه بشناسی شان!بدون اینکه حتی بدانی واقعی اند!وجود دارند یا توهمی بیش نیستند! آنوقت برای تمام سلولهایت احترام قائلی! در "مه"...
-
دستان
دوشنبه 3 دیماه سال 1386 15:10
دستهایم را بگیر دستهایی که روزی همچو دستان کوچکت بودند و امروز پیر...
-
قربانی
دوشنبه 3 دیماه سال 1386 15:03
این نوشته ی یکی از دوستان فرهیخته ی ماست که همینجا از لطفش تشکر میکنیم. اکنون صدایی در گوش انسان برگزیده طنین افکن شده است: ای ابراهیم، اسماعیلت را قربانی کن. ابراهیم سراسیمه از خواب برمی خیزد. براستی آن کس که قربانی می طلبد کیست؟ خدا یا شیطان ؟ مگر نه این است که شیطان صدای خدا را تقلید می کند؟ و مگر نه این چنین است...
-
آلت قتاله
شنبه 1 دیماه سال 1386 14:34
-
سقوط آزاد
شنبه 1 دیماه سال 1386 14:33
-
خدای آزاد انسان آزاد
پنجشنبه 29 آذرماه سال 1386 13:43
نفخت فیه من روحی اینگونه بود که شد جانشین خدایش در مرزهای زمین روح خدا در او دمیده شد وخصلت خدایی پیدا کرد خدای قادر خدای عالم خدای رحمان ورحیم و... وصفات خدا آرمانهای بشر شد روی زمین که اکننون از میوه ی ممنوعه ی آگاهی خورده بود وهبوط کرده بود وزمین منزلگاهش شده بود و حال جنسی از خاک پیدا کرده بود وماهیتی دوگانه از...
-
آدمک
چهارشنبه 28 آذرماه سال 1386 15:16
خاکم در این کوره محک خواهد خورد با دست تو طرح آدمک خواهد خورد بانوی سفالها به فکر من باش این مرد به سادگی ترک خواهد خورد
-
زندگی خروسی
چهارشنبه 28 آذرماه سال 1386 09:12
کوه بلندی بود که لانه عقابی با چهار تخم، بر بلندای آن قرار داشت. یک روز زلزله ای کوه را به لرزه در آورد و باعث شد که یکی از تخم ها از دامنه کوه به پایین بلغزد. بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه ای رسید که پر از مرغ و خروس بود. مرغ و خروس ها می دانستند که باید از این تخم مراقبت کنند و بالاخره هم مرغ پیری داوطلب شد تا روی آن...
-
نخلی خمیده و دشتی ترک ترک
سهشنبه 27 آذرماه سال 1386 10:57
خبرگزاری جمهوری اسلامی نقل کرد، دختر بچه ای فقیر در پایتخت بولیوی، با وسایل واکس زنی در مسیر رئیس جمهور قرار گرفت، رئیس جمهور او را نوازش کرد و گفت: دلم می خواست یک ساعت آن دختر بچه را در آغوش بگیرم و گریه کنم. راستی از زهکلوت تا شهر لاپاز پایتخت بولیوی چقدر راه است؟ به نظر شما آن دخترک واکسی در آن پایتخت شلوغ روزی...
-
یک اتفاق ساده
دوشنبه 19 آذرماه سال 1386 12:13
یکی از روزهای سال اول دبیرستان بود. من از مدرسه به خانه بر می گشتم که یکی از بچه های کلاس را دیدم. اسمش محسن بود و انگار همهی کتابهایش را با خود به خانه می برد. با خودم گفتم: ”کی این همه کتاب رو آخر هفته به خانه می بره. حتما ً این پسر خیلی بی حالی است!“ من برای آخر هفته ام برنامه ریزی کرده بودم. (مسابقهی...
-
آماده ای از خواب تو افسانه بسازم؟
پنجشنبه 26 مهرماه سال 1386 18:38
میخواهم از این آینه ها خانه بسازم یک خانه برای تو جداگانه بسازم یک خانه سحرائی بی سقف پر از گل با دورنمای پر پروانه بسازم من در بزنم،بازکنی،از تو بپرسم : آمادهای از خواب تو افسانه بسازم؟ هر صبح مربای غزل،ظرف عسل،من با نان تن داغ تو صبحانه بسازم شاید به سرم زد،سر ظهری ،دم عصری در گوشه آن مزرعه میخانه بسازم وقتی که تو...
-
تله موش
دوشنبه 23 مهرماه سال 1386 11:23
موش ازشکاف دیوار سرک کشید تا ببیند این همه سروصدا برای چیست . مرد مزرعه دار تازه از شهر رسیده بود و بسته ای با خود آورده بود و زنش با خوشحالی مشغول باز کردن بسته بود . موش لب هایش را لیسید و با خود گفت :« کاش یک غذای حسابی باشد .» اما همین که بسته را باز کردند ، از ترس تمام بدنش به لرزه افتاد ؛ چون صاحب مزرعه یک تله...
-
زندگی تا خیانت
چهارشنبه 18 مهرماه سال 1386 13:28
دیروز مرد متاهلی رو دیدم که با معشوقش به گردش اومده بود. با کمال بی شرمی از زنش با معشوقه سخن میگفت و به حماقتش میخندید.از اینکه از صبح تا شب مشغول کار خونه و تر و خشک کردن بچه هاست. -دائم تو آشپز خونس و بوی قرمه سبزی میده همه چیزش خلاصه میشه تو پخت و پز وشست و شو.... -من امروز که از کلاس ایروبیک بر میگشتم رفتم تو...
-
داستانک
سهشنبه 17 مهرماه سال 1386 00:42
سراسیمه و وحشت زده از خواب پرید،تمام بدنش خیس عرق شد.قلبش به شدت می تپید،صدای تلفن بود. هر وقت نیمه شب زنگ می زد حامل پیام بدی بود.به ساعت نگاه کرد 1:30 نیمه شب بود.تلفن همچنان بی رحمانه زنگ میزد. پشت تلفن صدای خشن پرستار را شنید که میگفت: -اینترن عفونی -بله -از عفوتی مردان زنگ میزنم،تخت 3 تمام بخش رو به هم زده،معتاده...
-
پشت پنجره
یکشنبه 8 مهرماه سال 1386 14:03
... پشت این پنجره جز یک هیچ بزرگ هیچی نیست. ... حسین پناهی
-
رد پا
شنبه 7 مهرماه سال 1386 08:21
صبح اومدم ببینم کی برای مرگ ممنوع پیغام گذاشته ! اما انگار هیشکی به فکر مرگ نیست
-
وداع عشاق
چهارشنبه 4 مهرماه سال 1386 13:40
-
پاک دامن
چهارشنبه 4 مهرماه سال 1386 13:37