خودکشی در مه

مرگ پایان کبوتر نیست

خودکشی در مه

مرگ پایان کبوتر نیست

تقوی یا تخصص

 

 

میگویند تقوی از تخصص لازم تر است!

 

 میپذیرم!!!!!!!!!!

 

 

اما میگویند آنکس که تخصص ندارد و کاری را میپذیرد بی تقوی است

 

   دکتر چمران

همانند بقیه مردم!!!

 

مرد هر روز دیر سر کار حاضر می شد، وقتی می گفتند : چرا دیر می آیی؟ جواب می داد: یک ساعت بیشتر می خوابم تا انرژی زیادتری برای کار کردن داشته باشم، برای آن یک ساعت هم که پول نمی گیرم. یک روز رئیس او را خواست و برای آخرین بار اخطار کرد که دیگر دیر سر کار نیاید.

مرد هر وقت مطلب آماده برای تدریس نداشت به رئیس آموزشگاه زنگ می زد تا شاگرد ها آن روز برای کلاس نیایند و وقتشان تلف نشود. یک روز از پچ پچ های همکارانش فهمید ممکن است برای ترم بعد دعوت به کار نشود.

مرد هر زمان نمی توانست کار مشتری را با دقت و کیفیت ، در زمانی که آنها می خواهند تحویل دهد، سفارش را قبول نمی کرد و عذر می خواست. یک روز فهمید مشتریان ش بسیار کمتر شده اند.

مرد نشسته بود. دستی به موهای بلند و کم پشتش می کشید . سیگاری آتش زد و به فکر فرو رفت. باید کاری می کرد. باید خودش را اصلاح می کرد. ناگهان فکری به ذهنش رسید. او می توانست بازیگر باشد:

 

از فردا صبح ، مرد هر روز به موقع سرکارش حاضر می شد، کلاسهایش را مرتب تشکیل می داد، و همه ی سفارشات مشتریانش را قبول می کرد.

او هر روز دو ساعت سر کار چرت می زد. وقتی برای تدریس آماده نبود در کلاس راه می رفت، دستهایش را به هم می مالید و با اعتماد به نفس بالا می گفت: خوب بچه ها درس جلسه ی قبل را مرور می کنیم. سفارش های مشتریانش  را قبول می کرد اما زمان تحویل بهانه های مختلفی می آورد تا کار را دیرتر تحویل دهد: تا حالا چند بار مادرش مرده بود، دو سه بار پدرش را به خاک سپرده بود و ده ها بار به خواستگاری رفته بود.

 

حالا رئیس او خوشحال است که او را آدم کرده ، مدیر آموزشگاه راضی است که استاد کلاسش منظم شده  و مشتریانش مثل روزهای اول زیاد شده اند.

اما او دیگر  با خودش «صادق » نیست. او الان یک بازیگر است.   همانند بقیه مردم!!!

شیعهء وهابی!

این هم نوشته یکی دیگر از دوستانمان در خصوص تعلیق همان دانشجوی مبارز به  اتهام ناروای وهابیت!

نه مرد بازگشتم!

اما باز نگشتم،

به بیراهه هم نرفتم

که من نه مرد بازگشتم !

استوار ماندن و به هر بادی نرفتن

دین من است.

دینی که پیروانش بسیار کم اند.

مردم  همه زادگان روزند و پاسداران شب.

گلی دیگر در باغچه اندیشه کشیتان کاشته شد.!!!!!!!!!!!!!!!!!

در این امروزها  حکم تعلیق یکی از دوستانم که سال آخر پزشکی اش را میگذراند به جرم اندیشیدن و قلم زدن  داده شد.

او را محکوم به وهابی بودن کردند تنها به خاطر نوشته هایش! بی آنکه به او مجال دفاع از اندیشه اش داده شود.و تنها بر استنباط پوچشان حکمی صادر کردند.

 گویا این  فرهنگمان دارد میشود کم کم، که خیلی چیزها دیکته شده به خوردمان داده شود .برایمان رئیس جمهور انتخاب میکنند.برایمان نماینده بر می گزینند!حالا برای تفکرمان هم دین و فرقه.

این حرفها دیگر تکراریست .و زبان کرخ از گفتنش و گوشها اشباع از شنیدنش.ولی با شما باغبانهایم که هر روز گلی میکارید در این باغچه اندیشه کشی، تا کجا شاید بروید؟  تاکی؟چه کسی آخرین است؟ما یا شما؟

تا کی همه عروسکهای خیمه شب بازیتان خواهند بود؟ تا کی با ریسمانهای نامرئی مردمان را به رقص سازتان وا میدارید؟آنچه میاندیشند را چه میکنید؟

روزی را ببینید که ریسمانهایتان بپوسد و تاب تقلای عروسکهایتان  را ندهد ،روزی که همان ریسمانها طناب دارتان شود .

آنروز دور نیست چون آنها میاندیشند خارج از چهار چوبی که شما دیکته میکنید.

                                                           .............

 

عدالت اجتماعی؟!!!!!!!!!!!

این شعر را برای دوست دانشجوی مبارزم که به اتهام افکار ناروا به خاطر نوشته هایش در تعلیق به سر میبرد نوشتم!

نمیدانم تا کی این وضعیت ادامه خواهد داشت!تا کی قلم میشکنند.نوشته میسوزانند ؛افکار را تحریم میکنند!

تا کی زندانهای سیاسی آغوش بر دانشجو میگشایند.و تا به کی در مملکت عدالت اجتماعی حکم ناروا صادر میشود!

شما دوست خوب لطفا نظر خودت رو برام بنویس

                                                     شاید دیگر هیچ

***

 

او مرد بزرگ حیرت انگیزی بود

 

از نور همیشه در دلش چیزی بود

 

 این مرگ که می هراسم از آن بسیار

 

در دیده او چه چیز ناچیزی بود

 

ع.مشایخی

 

وطن خواهی

 

بی واهمه از ظلمت شب راهی شد

 

 

خود سوخت ولی چراغ آگاهی شد

 

 

پرسید اگر کسی نشانش؛گویید

 

 

او کشتهء جاوید وطن خواهی شد

 

 

عمید رضا مشایخی