خودکشی در مه

مرگ پایان کبوتر نیست

خودکشی در مه

مرگ پایان کبوتر نیست

آلت قتاله

            

سقوط آزاد

                 

خدای آزاد انسان آزاد

نفخت فیه من روحی

اینگونه بود که شد جانشین خدایش در مرزهای زمین روح خدا در او دمیده شد وخصلت خدایی پیدا کرد خدای قادر خدای عالم خدای رحمان ورحیم و... وصفات خدا آرمانهای بشر شد روی زمین که اکننون از میوه ی ممنوعه ی آگاهی خورده بود وهبوط  کرده بود وزمین منزلگاهش شده بود و حال جنسی از خاک پیدا کرده بود وماهیتی دوگانه از خاک وروح خدا! می کاوید ومی کاوید که به علم رسد وعلم را برای قدرت ، مهربانی وعظمت وکرامت ... تصمیم خدا بود که روی زمین ، آزادی برگردد وخود را بیازماید وپرورش دهد.موهبت اختیار را به او داده بود راه سعادت وشقاوت را خود برگزیند که سعادت از روی اجبار مفهومی ندارد و خدا می توانست او را مانند سایر موجودات دوبند بیافریند ولی خدا خلیفه ای می خواست روی زمین که پرستش کند او را از روی آزادی . از همان ابتدا بعضی از این پیکره ی بشر ی خود را خلیفه تر دانست وگمان کرد که تنها او جانشین خداست ودر ذهن خودش از جانشینی به خدایی ارتقاء یافت!

وچه بد که خود را نماینده ی خدا دانست وبا نام  خدا موهبت آزادی بزرگترین هدیه ی خداوند وعظیم ترین نعمت او را از کسانی که قرار بود بنده ی فقط خدا باشند گرفت! وسپس به بعضی دیگر که گمان کرد می فهمند امر کرد ،نهی کرد وخودش را خداگونه فرض کرد !!وفرعون ونمرود و... این خداهای اخیر! وآن ها پرستیدند بتهایی که خودتراشیده بودند روزگاری از رنگ وچوب وامروز از آدمها که خدا که آفریده هایش را می شناخت فرمود   : (آل عمران 64)

بگو: ای اهل کتاب ! بیایید وبر سر سختی که میان ما وشما مشترک است بایسیتم که جز خدا را نپرستیم وکسی را با او شریک نکنیم وهیچ کس از ما دیگری را به جای خداوند صاحب اختیار نگیرد!

خدا بدرستی بندگانش را می شناخت وحتی رسولش را هم هشدار داد که: پس یادآوری کن وپند ده که تو یادآور وپند دهنده ای وبر آنها گماشته وچیره نیستی (عایشه 22)

وفرمود: پس اگر روی گرداندند ، ما تو را بر آنان نگهبان نفرستادیم بر تو جز رساندن پیام نیست(شوری 48)

خدا آفریده اش چون خودش آزاد می خواست که تا بر روی زمینش با اختیار واراده ی خودش انتخاب کند «تا آنها که هلاک وگمراه می شوند از روی دلیل روشن باشد وآنها که زنده می شوند  وهدایت می شوند از روی دلیل باشد »انفاق 42.

چگونه است،کسانی که گمان میکنند قیم انسانها هستند و خود  را جانشین خدایان ،روی زمین میدانند،میخواهند به اجبار انسانها را هدایت کنند به سمت دینی که شاید جز گمراهی نباشد و از این روست که می فرماید:در دین اجباری نیست به راستی راهیابی از گمراهی آشکار شده است(بقره 256)

گاه از یاد می برند که اگر در قرآن حکمی و سخنی گفته باشد از جایگاه خداوند است و کسی از انسانها نمی تواند از آن جایگاه (هرچند که همان سخنها را تکرار کند)با همنوعانش سخن بگوید واز جانب خدا عذاب وپاداش دهد که براستی خود پروردگار عذاب گیرنده و پاداش دهنده ی کامل است.یقینا سطح رابطه ی خدا با انسان نسبت به رابطه ی انسان با انسان بسی متفاوت تر است.

چرخه ی دردناکی را  ره می برند کسانی که با حربه ی آزادی معنوی به اصل اساسی آزادیهای اجتماعی ،سیاسی،فرهنگی و آزادی اندیشه و بیان یورش می برند،گویا نمی دانند که بدون آزادیهای فوق ،ادعای آزادی معنوی ،دروغی بزرگ بیش نیست!شاید تنها معنویت را آنچه خود میگویند،گمان میبرند!میخواهند برای اینکه بنده ی خدا باشیم ابتدا بندگی آنان را کنیم.چه زیبا گفته اند که تنها دین انسان آزادمرد ارزش دارد.

 

 

آدمک

          

خاکم در این کوره محک خواهد خورد

با دست تو طرح آدمک خواهد خورد

بانوی سفالها به فکر من باش

این مرد به سادگی ترک خواهد خورد

 

زندگی خروسی

کوه بلندی بود که لانه عقابی با چهار تخم، بر بلندای آن قرار داشت. یک روز زلزله ای کوه را به لرزه در آورد و باعث شد که یکی از تخم ها از دامنه کوه به پایین بلغزد. بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه ای رسید که پر از مرغ و خروس بود. مرغ و خروس ها می دانستند که باید از این تخم مراقبت کنند و بالاخره هم مرغ پیری داوطلب شد تا روی آن بنشیند و آن را گرم نگهدارد تا جوجه به دنیا بیاید. یک روز تخم شکست و جوجه عقاب از آن بیرون آمد . جوجه عقاب مانند سایر جوجه ها پرورش یافت و طولی نکشید که جوجه عقاب باور کرد که چیزی جز یک جوجه خروس نیست. او زندگی و خانواده اش را دوست داشت اما چیزی از درون او فریاد می زد که تو بیش از این هستی. تا این که یک روز که داشت در مزرعه بازی می کرد متوجه چند عقاب شد که در آسمان اوج می گرفتند و پرواز می کردند. عقاب آهی کشید و گفت ای کاش من هم می توانستم مانند آنها پرواز کنم.

مرغ و خروس ها شروع کردند به خندیدن و گفتند تو خروسی و یک خروس هرگز نمی تواند بپرد اما عقاب همچنان به خانواده واقعی اش که در آسمان پرواز می کردند خیره شده بود و در آرزوی پرواز به سر می برد. اما هر موقع که عقاب از رویایش سخن می گفت به او می گفتند که رویای تو به حقیقت نمی پیوندد و عقاب هم کم کم باور کرد.

بعد از مدتی او دیگر به پرواز فکر نکرد و مانند یک خروس به زندگی ادامه داد و بعد از سالها زندگی خروسی، از دنیا رفت.

 

توهمانی که می اندیشی، هرگاه به این اندیشیدی که تو یک عقابی به دنبال رویاهایت برو و به یاوه های مرغ و خروسهای اطرافت فکر نکن.