مجموعه «مرد هزار چهره»، بیش از آنکه به نقد شخص یا گروه خاصی بپردازد، به پدیدههای منفی و زمینههای اجتماعی، جامعهشناختی و روانشناختی توجه میکند که زمینهساز این پدیدههاست
سریال همچنین تأکید میکند، برخی چهرهها که با جعل عنوان و بدون توانایی، مسئولیتها یا شغلهای مهمی را اشغال میکنند، الزاما افراد «بدذاتی» نیستند و سوءنیت هم ندارند، بلکه جهل و اشتباه گرفتن مردم در کنار تعریف و تمجیدهای اغراقآمیز و غیرواقعی، منجر به تثبیت آنان در مکانهایی میشود که شایستگی آن را ندارند
برای نمونه، روایت داستانهای عجیب و غریب درباره سرهنگ غفاری که افراطیترین نوع آنها توسط سرباز وظیفه 48 ماه خدمتی بیان میشود، باعث میشود که شصتچی، سرانجام در پست ریاست کلانتری به چهرهای واقعا خشن تبدیل شود. با این حال، نویسنده تأکید میکند که وی واقعا میخواسته «محله را خوب کند» و تنها روش آن را بلد نبوده و از همین روی، دهها نفر از مردم محل را که تمثیلی از کل جامعه است، اسیر میکند و به بازداشتگاه میفرستد و حتی پس از آنکه به اشتباه خود واقف میشود، بر آن اصرار میورزد؛ حتی اگر «نفت بازداشتگاه تمام شود و نان به همه نرسد»
مجموعه «مرد هزار چهره» به درستی معتقد است: کسانی که جامعه را با «دروغ» به انحطاط میکشانند، لزوما افراد فاسدی نیستند، بلکه برخی نقاط ضعف و عقدههای روانی معمولی حتی میتواند یک جوان سادهدل و سالم شهرستانی را به بازی با جان و مال و عرض و آبروی مردم بکشاند، چرا که «خوشش میآید از او تعریف کنند و او را دکتر خطاب کنند»، «از رسیدن به قدرت خشنود میشود»، «استعداد خوبی در جوگیر شدن دارد»، «از کودکی آرزوی زدن آژیر خودرو پلیس را داشته» و بالاخره به تجملات و «سوشی و خاویار در صبحانه» علاقه دارد و از ترس مرگ، حتی حاضر است نامزد خود را وانهاده با دیگری ازدواج کند. البته این افراد باید از برخی ویژگیها چون توان «دروغگویی» بهرهمند باشند
این سریال سیزده قسمتی تلاش کرده با برگزیدن چهار حوزه پزشکان و متخصصان، نیروی انتظامی و قدرتمندان حکومتی، شعرا، هنرمندان و روشنفکران و سرانجام مافیا و انتقاد از تمام آنها، به نوعی ایجاد تعادل پایبند باشد. با این حال، به غیر از حوزه چهارم که به دلیل اغراق بیش از اندازه، چندان برای مخاطب واقعنمایی نمیکند، در حوزه اول و دوم (پزشکان و پلیسها) ضمن نقد جدی به آنها، معدود افراد دانا و متعهدی را نیز نشان میدهد که چون پزشک معاون بیمارستان و یا سروان رشیدی تلاش میکنند روند را تغییر داده و با روشهای خود چون نظامپزشکی و بازرسی کل، دروغگو را رسوا کنند
با این حال گویا به اعتقاد سازندگان مجموعه، در حوزه هنرمندان آن معدود شخصیت مثبت هم وجود ندارند و همه روشنفکران اهل منقل و وافور و توهم و خیال نشان داده شدند
انتقاد از مدرکگرایی در خانوادهای که همه دکتر بودند و نقض حقوق شهروندی و شیوههای اعترافگیری، از دیگر سوژههای این مجموعه بود و نشان داد وقتی افراد ناتوان به ریاست برسند، نیروهای کارآمد چون سروان رشیدی به بازداشتگاه میروند و نیروهای ناکارآمد چون سرباز 48 ماه خدمت، ارتقای درجه گرفته و همهکاره میشوند
مجموعه طنز شبکه سوم سیما در بخش آخر نیز بر پیام اصلی خود تأکید کرد و پس از به ریشخند گرفتن برخی مصاحبههای بیربط صداوسیما و چهرهسازیهای افراطی مطبوعات از افرادی چون «مرد هزار چهره»، نشان داد که تمام مردم و زیاندیدگان از جرایم امثال «مسعود شصتچی» شریک جرم او در «اشغال نابجای پستها و مسئولیتها و مشاغل حساس» و ضربه زدن به خودشان به شمار میروند و از همین روی، به رغم متناسب بودن مجازاتی چون اعدام برای او، خود نیز به دلیل شراکت در جرم، راضی به مجازات وی نمیشوند، هرچند توان این کارمند ساده ثبت احوال شیراز در سوار شدن بر احساسات مردم نیز در رهایی بخشیدن وی از مجازات اعدام بیتأثیر نبود
__._,_.___
زن بین نگاه پیرمرد و پنجره فاصله انداخت. پیرمرد چشمهایش را بست
- ببین پیرمرد! برای آخرین بار می گم… خوب گوش کن تا یاد بگیری…
- آخه تا کی می خوای به این پنجره زل بزنی؟ اگه این بازی را یاد بگیری، هم از شر این پنجره
راحت می شی، هم می تونی با این هم سن و سالهای خودت بازی کنی … مثل اون دوتا.. می بینی؟
- آهای ! با توام ! می شنوی؟
پیرمرد به اجبار پلکهایش را بالا کشید.
- این یکی که از همه بزرگتره شاهه… فقط یه خونه می تونه حرکت کنه
..این بغلیش هم وزیره… همه جور می تونه حرکت کنه… راست..چپ.. ضربدری… خلاصه مهره اصلی همینه.. فهمیدی؟
پیرمرد گفت: ش ش شااا ه… و و وزیـ ـ ـ ـررر
- آفرین.. این دو تا هم که از شکلش معلومه.. قلعه هستن.. فقط مستقیم میرن… اینا هم دو تا اسب جنگی .. چطوره؟؟
- فقط موند این دو تا فیل که ضربدری حرکت می کنن.. و این ردیف جلویی هم که سربازها هستن… هشت تا !
- می بینی ! درست مثل یک ارتش واقعی! هم می تونی به دشمن حمله کنی … هم از خودت دفاع کنی..
دیدی چقدر ساده بود.. حالا اسماشونو بگو ببینم یاد گرفتی یا نه؟؟
پیرمرد نیم سرفه اش را قورت داد و گفت:
پـ پس مر د م چی ؟؟؟ اونا تو بازی نیستن؟؟