با چتر آبی ات به خیابان که آمدی
حتما بگو به ابر به باران که آمدی
نم نم بیا به سمت قراری که در من است
از امتداد خیس درختان که آمدی
امروز روز خوب من و روز خوب تو است
با خنده روئی ات بنمایان که آمدی
فواره های یخ زده یکباره وا شدند
تا خورد بر مشام زمستان که آمدی
شب مانده بود و هیبتی از ناگهان تو
مانند ماه تا لب ایوان که آمدی
زیبایی رها شده در شعر های من
شعرم رسیده بود به پایان که آمدی
پیش از شما خلاصه بگویم بهار
نه احتمال داشت نه امکان که آمدی
گنجشکها ورود تو را جار میزنند
آه ای بهار گم شده، ای آنکه آمدی
دکتر علی شریعتی انسانها را به چهار دسته تقسیم کرده است:
1-آنانی که وقتی هستند هستند و وقتی نیستند نیستند.
عمده آدمها. حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم میشوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.
. آنانی که وقتی هستند نیستند و وقتی نیستند هم نیستند 2-
مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویتشان را به ازای چیزی فانی واگذاشتهاند. بی شخصیتاند و بی اعتبار. هرگز به چشم نمیآیند. مرده وزندهاشان یکی است.
. آنانی که وقتی هستند هستند و وقتی که نیستند هم هستند 3-
آدمهای معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می گذارند. کسانی که هماره به خاطر ما میمانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم-
. آنانی که وقتی هستند نیستند و وقتی که نیستند هستند -4
شگفت انگیز ترین آدمها. در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه اند که مانمیتوانیم حضورشان را دریابیم. اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرمآهسته آهسته درک میکنیم. باز میشناسیم. می فهمیم که آنان چه بودند. چهمی گفتند و چه می خواستند. ما همیشه عاشق این آدمها هستیم . هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار میگیریم قفل بر زبانمان میزنند. اختیار از ما سلب میشود. سکوت میکنیم و غرقه در حضور آنان مست میشویم و درست در زمانی که میروند یادمان می آید که چه حرفها داشتیم ونگفتیم. شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.
راستی تو از کدام دسته ای؟
باز باران میبارد امشب از چشمانم
دل تنهایم غمگین نوجوانی که در اوج بهار زندگی هجوم بی رحمی، پاییزی اش کرد.
به درد و دلش که گوش دادم باور نکردم 13 ساله است.رفتار و چهره اش تکیده و اضطراب در تمام وجودش موج میزد…
او از هزاران قربانی پنهانی که شاید کسی دردشان را نشنیده است،از فرزندانیست که امنیت جنسی در خانه خود ندارند!
با خود گفتم هر زمان خطری از جانب اجتماع ، جامعه ،دولت حتی تهدیدمان کند پناهمان خانه و خانواده است و پدرو برادر چون شیر حامی مان،چه کند آن که نا امن ترین مکان برایش خانه و تهدید بزرگش پدرو برادر است؟!!!!!!!!
اگر خدا بخواهد تصمیم گرفتیم با دوستان پیگیر فعالیتهایی در این خصوص باشیم .
منتظر نظراتتون هستم.
پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازت عکسبرداری بشه تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه"
پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.
زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. نمی خواهم دیر شود!
پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم.
پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمی شناسد!
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟
پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است...!