ّآه اگر آزادی سرودی می خواند کوچک همچون گلوگاه پرندگان هیچ کجا دیواری فروریخته بر جای نمی ماند آه اگر آزادی سرودی می خواند. دوست عزیز بسیار لذت بردم از تصاویر گویا و نوشته های متناسب شما.موفق باشید.
حقیقت تلخ
چهارشنبه 5 دیماه سال 1386 ساعت 02:55 ب.ظ
گرامی دوست ، تصویر بر کلام شعریت می چربید .. سبکی است نو ، شاید هم ما کهنه ایم ، بعد ها از شعر هایم برایت می فرستم .. بدرود
شیر دانشجویی به بیشه درد دل مردم زد فقر و بیکاری و افیون دین و دود ، بدید گوی فریاد و فغان را برداشت ..... اهای ......الوده دستان زاهد و بازاری و مفتی و سپاه زیر پل ، گوشه دروازه ویلای خدا داد شما بچه ها ، صف به صف ول و سرگدانند ، بهر یک لقمه نان شرمگین نالانند فکر و اندیشه من در این دانش گه ، گرفتار پشم و ریش خام است و فغان بارها گفته ام و باز هم می گویم «« آزادی اندیشه با ریش و پشم نمیشه آزادی اندیشه ، همیشه ، همیشه »» این فغان و فریاد رفت و...... رفت ، تندر گشت خواب افیونی دم و دستگاه ، ستم را آزرد هیئت مزدوری با همه تجهیزات رد فریاد و فغان را کاوید همچو کفتار پوزه گان ، خرناسه کش ، زشت صفت ، گند دهان دسته هیکلی مزدوران بوی کشان ، به تقلا افتاد شیر دانشجو به اسیری و بند گرفتار امد روز اول ، هر چه کفتار صفتان کوبیدند شیر دانشجو، هیچ نجبید و نگفت روز دوم ، در میان بساط شلاق بر کف پای نعره شیر همچو غرش رعد ، سقف قفسش ویران کرد روز سوم ، تز شکنجه گر استادی ، به بوته ازمایش رفت تکرار صدا بر بیرون در قفس ، کاشته شد و به امید ترس و وحشت انگیزی این نعره شیر ، در بیرون شلاق ماهرانه و بی رحم و گذشت ، در هوا می چرخید کف بو کرده دهان جلاد ، گوش بر نعره سپرد همچنان می کوبید ، ناگهان شیر به نجوا افتاد « با عدالت این روزا ، داری منو چوب می زنی ، بزن ، بزن که داری خوب می زنی » خنده ها ، شادی ها ، سوت زنده بادی ها ، بیرون قفس را لرزاند خسته و کوفته مزدوران ، تف و لعنت به زمین ، راه نجوای قفس را بستند روز چهارم به کوی و برزن ، هر رهگذری با لبخند ، زیر لب با شادی و به زندان مخوف ، می خواند همی « با عدالت این روزا ، داری منو چوب می زنی بزن ، بزن که داری خوب می زنی ........ » ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ حقیقت تلخ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حقیقتی تلخ است دوست من اما حقیقت تلخ را باید گفت تا در شیرین کردنش بکوشیم ممنون دوست گرامی منتظر نظرات و نوشته های شما هستیم
حقیقت تلخ
چهارشنبه 12 دیماه سال 1386 ساعت 05:57 ب.ظ
از دو هزار و پانصد ، هزار و چهار صد را کم کن لاشخوران ادم کفتار ، قاریان شرارت خوان ، قدار بندان دور بیت رهبریت زاهدان الوده همیشگی ریا ، بازاریان خون به نرخ روز فروش همیشه خدا !! همه ارزوی مرگ انسان را انبار کرده اند دراین دره همیشه تجاوز گشته ، کفتارها ، دلار خوار و رانت خوارند .. شیطان اراده اهنین ، اسطور فریب و ریاست ! هزار و چهارصد را با هزار وصد قرابتی وحشتناک در میان است ایت و مفتی و فر و تاج سر ، گند دوهزار و پانصد را نشان دارد تا رویش بهاردانایی و خرد ، دین همه را به جان هم انداخته خود افیون گشته و افیون خواری پیشه افیونی مذهب ترک افیون نتواند ، ایت و مفتی و محتسب و فر و تاج با غرش دانایی و خرد به گور دو هزار وپانصد ساله روان باد ««حقیقت تلخ »»
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ّآه اگر آزادی سرودی می خواند
کوچک
همچون گلوگاه پرندگان
هیچ کجا دیواری فروریخته
بر جای نمی ماند
آه اگر آزادی
سرودی
می خواند.
دوست عزیز بسیار لذت بردم از تصاویر گویا و نوشته های متناسب شما.موفق باشید.
گرامی دوست ، تصویر بر کلام شعریت می چربید ..
سبکی است نو ، شاید هم ما کهنه ایم ، بعد ها از شعر هایم برایت می فرستم ..
بدرود
ممنون از نظراتت
منتظر هستیم دوست خوب
شیر دانشجویی به بیشه درد دل مردم زد
فقر و بیکاری و افیون دین و دود ، بدید
گوی فریاد و فغان را برداشت .....
اهای ......الوده دستان زاهد و بازاری و مفتی و سپاه
زیر پل ، گوشه دروازه ویلای خدا داد شما
بچه ها ، صف به صف
ول و سرگدانند ، بهر یک لقمه نان شرمگین نالانند
فکر و اندیشه من در این دانش گه ، گرفتار پشم و ریش خام است
و فغان بارها گفته ام و باز هم می گویم
«« آزادی اندیشه با ریش و پشم نمیشه
آزادی اندیشه ، همیشه ، همیشه »»
این فغان و فریاد رفت و...... رفت ، تندر گشت
خواب افیونی دم و دستگاه ، ستم را آزرد
هیئت مزدوری با همه تجهیزات
رد فریاد و فغان را کاوید
همچو کفتار پوزه گان ، خرناسه کش ، زشت صفت ، گند دهان
دسته هیکلی مزدوران بوی کشان ، به تقلا افتاد
شیر دانشجو به اسیری و بند گرفتار امد
روز اول ، هر چه کفتار صفتان کوبیدند
شیر دانشجو، هیچ نجبید و نگفت
روز دوم ، در میان بساط شلاق بر کف پای
نعره شیر همچو غرش رعد ، سقف قفسش ویران کرد
روز سوم ، تز شکنجه گر استادی ، به بوته ازمایش رفت
تکرار صدا بر بیرون در قفس ، کاشته شد
و به امید ترس و وحشت انگیزی این نعره شیر ، در بیرون
شلاق ماهرانه و بی رحم و گذشت ، در هوا می چرخید
کف بو کرده دهان جلاد ، گوش بر نعره سپرد
همچنان می کوبید ، ناگهان شیر به نجوا افتاد
« با عدالت این روزا ، داری منو چوب می زنی ، بزن ، بزن که داری خوب می زنی »
خنده ها ، شادی ها ، سوت زنده بادی ها ، بیرون قفس را لرزاند
خسته و کوفته مزدوران ، تف و لعنت به زمین ، راه نجوای قفس را بستند
روز چهارم
به کوی و برزن ، هر رهگذری با لبخند ، زیر لب با شادی و به زندان مخوف ، می خواند همی
« با عدالت این روزا ، داری منو چوب می زنی بزن ، بزن که داری خوب می زنی ........ »
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ حقیقت تلخ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حقیقتی تلخ است دوست من اما
حقیقت تلخ را باید گفت تا در شیرین کردنش بکوشیم
ممنون دوست گرامی منتظر نظرات و نوشته های شما هستیم
از دو هزار و پانصد ، هزار و چهار صد را کم کن
لاشخوران ادم کفتار ، قاریان شرارت خوان ، قدار بندان دور بیت رهبریت
زاهدان الوده همیشگی ریا ، بازاریان خون به نرخ روز فروش
همیشه خدا !!
همه ارزوی مرگ انسان را انبار کرده اند
دراین دره همیشه تجاوز گشته ، کفتارها ، دلار خوار و رانت خوارند ..
شیطان اراده اهنین ، اسطور فریب و ریاست !
هزار و چهارصد را با هزار وصد قرابتی وحشتناک در میان است
ایت و مفتی و فر و تاج سر ، گند دوهزار و پانصد را نشان دارد
تا رویش بهاردانایی و خرد ، دین همه را به جان هم انداخته
خود افیون گشته و افیون خواری پیشه
افیونی مذهب ترک افیون نتواند ، ایت و مفتی و محتسب و فر و تاج
با غرش دانایی و خرد به گور دو هزار وپانصد ساله روان باد
««حقیقت تلخ »»