آهای مرگ ، دمی که نقاب دهشتناکت را بر کشی، بس دلپذیری مرگ...بسی دلپذیر
قدمم از قدم نمیرود، انگار همه دهان باز کردهاند مرا مینگرند...
بس دلپذیری مرگ...
هوا، میگویند سرد است، تنم اما کرخت، در نمییابد گذر کسل کننده اطرافش را، بس دلپذیری مرگ...
نوای موسیقی در جانم، به کدامین سو میخواندم، بس دلپذیری مرگ...
تنها، میان مردمان، جماعت دیگر دل بریدهام از آن، بس دلپذیری مرگ...
بسی دلپذیر آن دم که نقاب بر میکشی...
به آغوشت میشتابم...تنها....
بس دلپذیری مرگ...!
نوشته هات حرف نداره. عالی می نویسی.
موفق باشی
ممنون دوست عزیز
تو هم موفق باشی